ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« فروردین | خرداد » | |||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
- ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت درج خبر:۱۹:۲۷
- بدون دیدگاه

دشتستان بزرگ- علیرضا رهسپار و عباس راستی: پایگاه خبری تحلیلی دشتستان بزرگ در روزهای سه شنبه به معرفی هنرمندان این شهرستان پرداخته و با انجام مصاحبه و یا ارائه مطالبی، در راستای شناساندن این هنرمندان می کوشد.
این هفته شما را دعوت می کنیم به خواندن زندگی نامه و کارنامه اسطوره شعر و ادب دشتستان، زنده یاد استاد فرج الله کمالی.
استاد زنده یاد فرج الله کمالی فرزند مرحوم فتح لله درسال ۱۳۲۸ در شهر برازجان و در یک خانواده اصیل متدین، باتقوا و شاعر پا به عرصه گیتی نهاد.
وی دوره دبستان را در برازجان سپری و سپس دیپلم خود را در رشته طبیعی از دبیرستان سعادت بوشهر گرفته و در سال ۱۳۵۰ در رشته زیست شناسی از دانشگاه اصفهان فارغ التحصیل شد.
زنده باد کمالی پس از دوره مقدس سربازی به عنوان کارشناس مواد غذایی، آشامیدنی، آرایشی و بهداشتی در شیراز، بوشهر و برازجان به استخدام وزارت بهداری درآمد.
استاد کمالی، چند سالی نیز در شرکت های راه سازی و سدسازی و تولید مصالح ساختمانی به کار مشغول بود.
وی در ایام تحصیل دانشگاه، در کلاس های ادبیات فارسی و محافل دوستانه شعرهای خود را می خواند، در آن دوران بیشتر، شعر نو می گفت.
استاد کمالی از سال ۱۳۵۳ به شعر با گویش بومی گرایش پیدا کرد و تا پایان عمر گرانمایه خود نیز در این زمینه فعالیت داشت و تحقیقاتی نیز در این زمینه انجام داده بود.
کمالی علاوه برشعر محلی غزل، دوبیتی و رباعی را نیز لطیف می گفت، اولین اثر وی کتاب مجموعه اشعارش به گویش محلی با عنوان “دشتستونی” بود که در سال ۱۳۸۴ چاپ و منتشر گردید و به دلیل استقبال کم نظیر مردم از این اثر فاخر ادبی، در سال ۱۳۹۳ نیز به چاپ دوم رسید.
اثر دوم وی نیز، مجموعه اشعار (ولیک ناله بیچارگان) در سال ۱۳۹۶ چاپ شد.
در نهایت وی پس از گذراندن یک دوره بیماری، درتاریخ ۱۹ اردیبهشت ۹۹ بدرود حیات گفت.
روحش شاد و یادش گرامی باد
نمونه اشعار او:
به چشمانت که چون دریاست سوگند
به آن شهدی که در لب هاست سوگند
ندارد جزتودلخواهی دل من
به آن که هست وناپیداست سوگند
**
تومانند غزل پرشوری ای یار
شراب خفته در انگوری ای یار
نه مصراعی نه جامی این چه رسم است
به ما که می رسی مغروری ای یار
**
نگشتی نازنین همساز بامن
نخواندی پرده ای آواز با من
دلت گر شوق وشور دیگری داشت
چراکردی ندا آغاز بامن
**
به صحرایی که آبادی نباشد
نشان از عیش وازشادی نباشد
بسی خوش تربود نزد خردمند
از آن شهری که آزادی نباشد
دیدگاه ها