| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
|---|---|---|---|---|---|---|
| « آبان | ||||||
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
| 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
| 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
| 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
| 29 | 30 | |||||
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴ ساعت درج خبر:۱۵:۳۸
- بدون دیدگاه

دشتستان بزرگ- مجتبی سعادتی: برادر عزیزم… روز مادر فرا رسیده و من، برخلاف رسم تقویمها، دلم میخواهد این روز را به تو پیشکش کنم؛ به مردی که تقدیر، نام مادر را از پیشانی خانه ربود، اما تو بیصدا و بیادعا، قامتت را بلندتر کردی و جای خالیِ دو قلب را با یک جانِ زخمی اما بزرگ پر نمودی. تو آن پهلوانی هستی که طلوع هر صبح را با نانی از عشق آغاز کردی و غروبها، خستگیات را پشت لبخندی روشن پنهان میکردی تا مبادا سایهای بر کودکت بیفتد.
تو مادری شدی وقتی آغوش بچه ها بیپناه بود؛ مادری شدی آن زمان که تب بر پیشانی علی مینشست و دلت مثل چراغی روشن بالای سر فرزندت میسوخت. تو شبها آهسته میگریستی تا اشکهایت بر شانهی کوچک علی جان سنگینی نکند؛ تو شکستی اما فرزندت را نشکستی. سالها دیدم که چگونه قامتت زیر بار تنهایی خم شد، اما دل مهربانت همچون مادران، نرم و بزرگ به تپش ادامه داد.
… تو ثابت کردی که مادری، به زن بودن وابسته نیست؛ به روحی است که میسوزد، میریزد، اما همچنان چراغ خانه را روشن نگه میدارد. امروز، روز توست؛ روز تمام مردانی که در سکوتِ تلخ سالها، مادری را همچون هنرِ مقدسی بر شانههای خستهشان حمل کردند.
روزت مبارک، قهرمان بیتکرار من…
تو نه تنها برادر من، که مادری هستی که روزگار از علی گرفت، اما خداوند مهربان، در وجود تو دوباره به فرزندت بخشید.
دیدگاه ها