true

ویژه های خبری

true
    امروز دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۴

 دشتستان بزرگ :نخستین بار که با نام نجفِ دریابندری آشنا شدم وقتی بود که در جُنگِ هنر و ادبِ امروز که به همتِ حسین رازی منتشر می‌شد یک شاخه گل سرخ برای امیلی را خواندم که دریابندری ترجمه کرده بود سال ۱۳۳۴ یا ۱۳۳۵ من در آن روزگار طلبه‌ نوجوانی بودم که در کنارِ کتاب‌های فقه و اصول و منطق و فلسفه، که عملاً سیلابس درسی‌ام بود، هرچه به دستم می‌افتاد می‌خواندم.

انصافاً این جُنگ –که دو شماره بیشتر منتشر نشد– در آن سال‌ها نشریه‌ بسیار آوانگاردی بود. من تمام مجلّاتِ آن سال‌ها را در کتابخانه‌ آستان قدس رضوی –که پاتوقِ همیشگیِ من بود– می‌خواندم ولی این جُنگ را، از کنار خیابان و از یک بساط کتابفروشی روبروی باغِ ملّی مشهد خریدم، هر دو شماره را؛ شاید یک سالی بعد از انتشارش، مثلاً در سال ۱۳۳۶ یا ۱۳۳۷ شعرهایی از اخوان در آنجا چاپ شده بود.

چاوشی و زمستان و شاید هم آوازِ کرک شعرهایی هم از شاملو و نیما داشت. در آنجا، با نخستین ترجمه‌ی سرزمین ویرانِ الیوت آشنا شدم که حسین رازی خودش ترجمه کرده بود. بگذریم بعدها هر جا که نوشته‌ای یا ترجمه‌ای از نجف می‌دیدم با شوق می‌خواندم. نثر فارسی نجف در همان سال‌ها هم روان و درست و جا افتاده بود.

وقتی که برای دوره‌ی دکتری به تهران آمدم، در سال ۱۳۳۴ و مقیم شدم در جلساتِ مجله‌ی سخن –که در منزل شادروان دکتر خانلری تشکیل می‌شد– نجف را از نزدیک دیدم با شیفتگی او را استقبال روحی و معنوی کردم. نجف از آن‌هایی است که روحیّه‌ای شاد و مژده‌رسان دارد و هرکسی را شیفته‌ی خود می‌کند. هیچ اهل اَدا بازی و ژست گرفتن و روشنفکرنمایی نیست. «فرزانه» واژه‌ای عاطفی emotive است که تعریف دقیق منطقی ندارد امّا در مرکزِ مفهومی آن هوش و دانایی و حکمت نهفته است. من او را یکی از مصادیق فرزانگی در عصرِ خودمان دیدم.

در طولِ افزون بر پنجاه سال که با هم دوست بوده‌ایم هرگز از او رفتاری، که مایه‌ی ملال دوستان شود، ندیدم. همیشه شمع مجلس یاران بوده است و خنده‌هایش محفلِ دوستان را طراوت و شادابی بخشیده است.

در کوه‌نوردی‌های صبح‌های پنجشنبه، در کنارِ دکتر زریاب خویی –یکی از فرزانگانِ بزرگِ این قرن میهنِ ما– حضورش مایه‌ی شادمانیِ دوستان بود؛ با خنده‌های بلند و پیوسته‌اش. یکبار، در یکی از قهوه‌خانه‌های راهِ «دَرَکه» چندان بلند می‌خندید که صاحب قهوه‌خانه –که محمدعلی– نام داشت، می‌خواست جمع ما را از قهوه‌خانه‌اش بیرون کند و به حُرمتِ شادروان یحیی هُدی گناهِ ما را بخشید…

دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


ajax-loader